آن روزها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختن این روزها هوس را رنگ می کنند جای عشق می فروشند...
آن روزها مال باخته میشدی....
این روزها دلباخته!!!
آن روزها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختن این روزها هوس را رنگ می کنند جای عشق می فروشند...
آن روزها مال باخته میشدی....
این روزها دلباخته!!!
تلنگر میزند امشب
کسی بر سقف این خانه...
تویی باران؟توای مهمان ناخوانده؟
بزن باران!تو هم زخمی بزن،
بر زخم این خانه...
بزن...آهنگ زیبایت...
صدای چک چک سازت...
میان کاسه ی خالی...
شکنچه میکند امشب
من تنهای زندانی...
توای باران!!
ازین ویرانه دل بگذر...
یقین بیرون این خانه....
هزاران دل،هوای عاشقی دارند...
نوبت من شده بود
که معلم پرسید
صرف کن رفتن را
وشروع کردم من
.....رفتم
.....رفتی
......رفت
وسکوت سرسخت
همه جا را پرکرد
سردی احساسش
فاصله را رو کرد
آری رفتی....رفت
ومن اکنون تنها
مانده ام در اینجا
شادی ام غارت شد
من شکستم در خود
سهم من غربت بود
من دچارش بودم
بغض یک عادت شد
خاطرات سبزش
روی قلبم حک شد
رفت و در شکوه شب
با خدا تنها شد
وحضورش در من
آسمانی ترشد
اشک من جاری شد
صرف فعل رفتن
بین غم ها گم شد
ومعلم آرام....
اشک را شد همگام
نزدیک تر آمد....
روی دفترم نوشت:
"تلخ ترین فعل جهان رفتن شد"
دلم میخواهد دوباره تورا در اغوش بگیرم...
همه میتونن عشقو تجربه کنن!!!
Ilove you